۱۵ آذر ۱۳۹۸

هنر نقالی

نقالی چیست؟س
هنر نقالی یکی از قدیمی ترین هنرهای ایران زمین است. کلمه نقال از نقل یعنی بازگو کردن داستان یا مطلبی گرفته شده است. در این هنر، نقال با تعریف داستانها و افسانه های مختلف، سعی در به تصویرکشیدن اتفاقاتی هیجان انگیز، از جمله داستانهای حماسی را دارد. این تعاریف، عمدتن از داستانهای شاهنامه فردوسی، منظومه های نظامی گنجوی و ندرتن از بوستان و گلستان سعدی و برخی اوقات از مثنوی معنوی مولوی، اقتباس می شده است، که دیوان اشعارعرفا و ادیبان بزرگ ایران زمین می باشند.س
برخی معتقدند، منشا این هنر از میان مردم عادی بوده است و طبقات بالای اجتماعی کمتر به آن توجه داشتند.س
 نقالی از زمانهای بسیار قدیم در ایران رواج داشته است. گرچه با ورود اسلام به ایران، نقالی جایگاه خود را کمابیش حفظ نمود، با این حال، در سالهای اخیر، مواردی از نَقل جریانات عاشورا نیز در برخی از نقالیها مشاهده شده است. س
گفته می شود، در زمان صفویه و با ازدیا قهوه خانه ها، توجه توده مردم به نقالی نیز به اوج خود رسید. شاهان صفوی به این هنر نمایشی علاقه خاصی داشتند و به همین دلیل در آن دوران، این امر، رو به گسترش نهاد و نتیجتن قهوه خانه های بیشماری ایجاد، پرده های نمایش نصب، و بساط نقالی بهتر از قبل پهن شد. با این حال، متاسفانه در دهه های گذشته، این هنر بسیار کمرنگ شد و حتی رو به نابودی گذاشت. نقالها تا اواخر دوران قاجاریه از داستانهایی مانند امیر ارسلان و اس‍کندر نامه و حسین کرد شبستری نقل       می کردند، ولی با روی کار آمدن رضا شاه پهلوی، نقل این داستانها ممنوع اعلام شد و پس از آن فقط از داستانهای شاهنامه فردوسی نقالی می شد. این امر، بسیار منطقی تر و بهتر از آن بود که صرف نظر از داستانهای ملی، مانند روایت «حسین کرد شبستری» که اصالتن از شبستر ایران بود، داستانهای دشمنان ایران زمین نقالی شده و از فیگورهای آن داستانها، به نیکی نقل شود، زیرا تاثیر منفی آن تا جایی پیش رفته بود که امروزه نیز برخی از ایرانیان، با افتخار، نام فرزندان خود را اسکندر و تیمور و چنگیز می گذاشتند و می گذارند، بدون آنکه از این امر آگاه باشند که این افراد چه بر سر این سرزمین آورده اند.س

انواع نقالی
روش نقالی به سه دسته تقسیم می شود:س
اول آنکه نقال که تقریبن تمام شاهنامه را از حفظ بود به روش خود آن را برای مردم تعریف می کرد.س
دوم آنکه آنها اشعار شاهنامه را با مطالبی دیگر ترکیب کرده به صورت نظم و نثر نقل می کردند.س

طومار خوانی
 سومین روش که در واقع می توان آن را روش منحصر به فرد دانست، آن بود که نقالان، شاهنامه را که وسیله ای برای سخن گفتن می دانستند و تصور می کردند که مطالبش چندان جذابیتی برای مردم ندارد، با اضافه کردن مطالبی، و شاخ و برگ دادن به آنها و اضافه نمودن تخیلات و توهمات خود و دیگران، این داستانها را جذاب تر و طولانی تر می نمودند. این روش زیاده گویی را طومار خوانی می گفتند. س
در این ارتباط، افرادی به تهیه این طومارها مشغول شده، آنها را در اختیار نقالان قرار می دادند. از طومارهای معروف و بسیار خوب آن زمان می توان به آثار حسین اسماعیل چُرک اشاره نمود. او که خود شاعر هزل گوی[1] ماهری بود، روی اشعار فردوسی کار  می کرد و متاسفانه از شاعر نامدار ایرانی که زبان پارسی را به امانت داری کامل حفظ نمود است، به بدی یاد می کرد و شاید به دلیل همین ناسپاسی، تقریبن همه طومارهایش از بین رفتند.س

نقال کیست؟
نقال، هنرمندی است که به تنهایی در مقابل مردم، اشعار و داستانها را با حرکات دست و آهنگ خوش صدایش‌، با موسیقی و با اشاره به نقاشیهای بزرگی که بر دیوارهای قهوه خانه ها و مکانهای تاریخی کشیده شده است به نقل می کشد. آهنگ صدایش با داستانی که در حال بازگو کردن آن است بالا و پایین می رود و با بیانی قوی و محکم و گاهی هیجان در صدایش برای رساندن جدی بودن مطلب در آن سکانس، تماشاچی را میخکوب می کند.س
جایگاه نقالها، میز کوچکی بود که کتابهایشان بر روی آن قرار داشتند و یک صندلی در کنار آن دیده می شد. نقالان، ابتدا چند دقیقه ای هنگام شروع کارشان، پشت میز با یک یا دو رباعی در مدح و ثنای پیامبر و در پی آن یک غزل تازه و سپس با جمله «خوب دوستان شب گذشته تا این جا رسیدیم که .....» نقالی را شروع می کردند و به تدریج از روی صندلی برخاسته، رفته رفته روند نقالی را به اوج خود می رساندند و بدین سان، شور و هیجانی در محیط قهوه خانه بوجود می آوردند. در این نقطه، نقال با حرکت دست و سر و چهره اش و با کوبیدن دستهایش به هم و گاهی با زدن پا به زمین و حرکات چوبدستش، صحنه های داستان را به زیبایی به تصویر می کشید. او که با هنر نقالی، اشعار مختلف، مخصوصن اشعار فردوسی را در ذهن شنونده ترسیم می نمود، چنان در نقشهای مختلف فرو می رفت که گویی خود، درآن زمان در آنجا بوده است. یک نقال با استعداد، تمام اشعار و متن ها را به خوبی از برداشت و می توانست با توانایی بالایش، سخنرانی و بداهه گویی کند. زمانی که او لباسی ساده و کلاه باستانی و کت های رزمی برتن داشت، سعی در، به تصویر کشیدن صحنه های جنگ می نمود.س
در آن زمان که هنوز وسائل ضبط و نگهداری تصویر وجود نداشت، به وسیله این هنر، در واقع فرهنگ اسطوره ای ایران زمین حفظ می شد . به وسیله هنر نقالی، داستانهای حماسی و ملیتی و قومی و موسیقی اصیل ایران زنده نگهداشته می شد.س
یک نقال سنتی، معمولن با هنر شمشیر بازی و کشتی و چرخ میل بازی و شنا و سوار کاری آشنا بود. او باید کلامش مثل آهن محکم می بود و مثل آبی روان بردل می نشست و احساسات شنونده را برمی انگیخت. س
نمایشی که یک نقال به تصویر می کشید ابتدا و انتهایی داشت و بیننده می بایست مثل یک فیلم، از اول تا پایان داستان بنشیند و گوش فرا دهد تا متوجه نتیجه ای که نقال می خواهد به آن برسد بشود. این روند گاهی چند روز طول می کشید تا به پایان داستان برسد. او چنان داستانها را با هیجان نقل می کرد که برای همیشه در ذهن تماشاچی می ماند. یک نقال ورزیده، بسته به اقتضای سطح فرهنگ مردم آن جمع، موضوعات داستانها را در قالب پند و اندرز و گاهی مَثل و شوخی و لطیفه بیان می کرد. گاهی نقال درست زمانی که شنوندگان را شیفته نقالی خود کرده بود، از مطلب اصلی خارج شده با گفتن جمله «خوب دوستان یک بار بگویید یا مرتضی علی» تشک کنار میز خود را آورده و به دست     می گرفت و از حضار در صورت تمایل، ‍ کمک می خواست و بدین روش، کسب درآمد می کرد. در انتها، با دعای «خدایا هر که داشت و داد خودت عوضش بده و هر که نداشت و نداد فرجش بده و دعای کوتاهی برای تمام رفتگان و صاحب قهوه خانه و خود، که ...الهی قرض قرضمندان ادا و حاجت حاجتمندان روا و سفر مسافران بی خطر و بیماران را شفا و اموات جمع و غایبین بیامرز ....» از صحنه خارج می شد. سپس قهوه چی با آوردن چای شیرین، فرصتی برای استراحت به نقال می داد. در پی استراحتی کوتاه و صرف چای، نقال لباسش را در آورده بر روی میز می گذاشت . قهوه چی با احترام لباس را تا کرده با شاهنامه در جایی مناسب قرار می داد.س
دادن پول به نقال ، اجباری نبود و هر کس که می توانست و می خواست مبلغی در حد توان خود می پرداخت . مبلغ پرداختی، از دو شاهی تا ده شاهی، یعنی یک قِران بود . تنها در شب های «سهراب کشان و سیاوش کشان » که نقطه اوج شاهنامه بود، مردم از پنج قِران تا چند تومان می پرداختند و در انتها هم، نقال یک شال ترمه به صورت انعام دریافت می کرد.س
،سیاوش کشان، داستان مرگ سیاوش به دستور پدرش کیکاووس بود. متن واقعه چنین است که سودابه ، سوگلی حرم او ، به سیاوش نظر داشت، ولی او از خواهش نفسانی این زن سرباز می زد. نتیجه این عشق یکسویه و بی فرجام آن بود که از خون سیاوش که به زمین ریخته شده بود، لاله در آمد و بدین سان ثابت شد که سیاوش بی گناه است. س

رستم و سهراب
عمده جریان این داستان، مرگ سهراب، پسر رستم به دست پدر می باشد. پدر و پسر همدیگر را از کودکی سهراب ندیده بودند. رستم، پدر سهراب، با پسرش به جنگ پرداخت و بدون اینکه بداند، سهراب پسرش است، با ضربه خنجر، پهلوی او را پاره کرد. زمانی که سهراب در حال جان دادن بود، رستم نشان او را دید و متوجه شد که این شخص، سهراب پسر اوست . او گودرز را سراغ کاووس فرستاد تا از او دارو بگیرد و کاووس از این کار خودداری کرد .س
رستم خشمگین شد و به طرف بارگاه حرکت کرد. خبر به کیکاووس رسید که رستم خشمگین شده و به سراغ تو می‌آید. کیکاووس فرار می کند و رستم ، وارد کاخ می شود، دارو را برمی‌دارد و به سوی سهراب می شتابد، اما متأسفانه دیر می‌رسد، زیرا که کار از کار گذشته بود.س
برخی از نقالان در شاهنامه خوانی خود به مطالبی اشاره می نمودند که در شاهنامه فردوسی وجود ندارد. از جمله، این قسمت از داستان:س
س " رستم به محض اینکه سوار اسب شد، سهراب به هوش آمد و رستم را خواست. رستم بازگشت و دوباره گودرز را برای گرفتن نوشدارو به درگاه کاووس فرستاد.   گودرز در این مرتبه، دارو را آورد، ولی دیگر دیر شده بود، سهراب از دنیا رفته بود."س
درزمانهای قدیم که خبری ازعکاسی و فیلمبرداری و تکنولوژی نبود، تنها وسیله آگاهی از حال گذشتگان همین هنر نقالی بود.س
مرشد علی زنگنه که ۳۶ سال است در زورخانه های اصفهان ضرب می گیرد، معتقد است که نقالی هنر جذابی است و مردم آن را دوست دارند، " باید به فرهنگ نقالی، شاهنامه خوانی، ورزش باستانی، موسیقی اصیل و هرآنچه که از آباء و اجدادمان به ما رسیده توجه شود.... . باید برای این هنرها تبلیغ کرد تا مردم بیایند و ببینند که پدران شان چه فرهنگی و چه ساخت و سازی داشته اند، رفت و آمد و نشست و برخاست شان چطور بوده، همراه همه این ها نقل محبت و صفا بوده ."س

از جمله نقالهای معروف قدیمی که به آنها مرشد هم می گفتند، می توان به سید احمد همدانی ، مرشد حسن، حسین اسمال چُرک، مرشد غلام حسین غول بچه و آقانوری اشاره نمود.س
از دیگر نقالان قدیمی ایران ، مرشد ولی‌الله ترابی سفیدآبادی متولد سال ۱۳۱۵ است . او که هم نقال و هم نویسنده بود چندبار مقام اول نقالی را در کشور کسب کرد. س
نقال قدیمی دیگری، اهل همدان به نام مرشد چایانی می گوید:س
س " به نام خداوند جان و خرد       کزین برتر اندیشه بر نگذرد
من مهدی چایانی، نقال و شاهنامه‌خوان هستم. حدود ۴۰ ‌سال است که در وادی نقل و نقالی و هنرهای نمایشی فعالیت دارم. سال ۱۳۵۱ به عنوان جوان‌ترین نقال کشور شناخته شدم و در جشنواره توس[2] آن‌ زمان، لوح برتر را دریافت داشتم. تا امروز هم علاوه بر نقالی، در رشته هنر‌های نمایشی فعالیت داشته‌ام. من بازیگری و کارگردانی تئاتر و هم‌چنین بازی در فیلم‌های سینمایی را، در کارنامه هنری خودم دارم."س
ساعات کار این نقالها، بستگی به زمان شلوغی و خلوتی قهوه خانه ها داشت و زمان اصلی، از شروع پاییز تا آخر اسفند ماه بود، زیرا در بهار و تابستان، مردم در ییلاقات بودند.س
نقالی نقالان تا آمدن گرامافون ادامه داشت و پس از آن، تا حدود کمی، گرامافون جانشین نقال شد و بعد از آن هم، رادیو، عامل دیگری برای از رونق انداختن نسبی این هنر بود. اما ظهور تلویزیون، یکباره این هنر را به انزوا کشاند. با آمدن تکنولوژی، رفته رفته توجه توده مردم از هنر شعر خوانی که اغلب توسط، بزرگ هر خانواده، در آرامش ناشی از دور هم بودن افراد آن خانواده ایجاد می شد، منحرف شده، زندگی، شکلی ماشینی به خود گرفت و به تدریج از سنت های خوب دیرینه، مانند دید و بازدید، کاسته شد. س

نقالی، این هنر اصیل ایرانی، در تاریخ ۲۷ نوامبر ۲۰۱۱، در ششمین نشست میراث معنوی ناملموس یونسکو به ثبت جهانی رسید.س




زیرنویس
  Hasl [1]    
در اصطلاح اهل ادب شعری است که در آن کسی را ذم گویند و بدو نسبت های ناروا دهند، یا سخنی است که در آن مضامین خلاف اخلاق و ادب آید .(لغت نامه دهخدا)س
 س [2] سازمان جشنواره توس به ریاست فرح پهلوی در سال ۱۳۵۳ خورشیدی بنیان شد. این سازمان برگزارکننده جشنواره توس برای بزرگداشت استاد ابوالقاسم فردوسی توسی و شاهنامه بود. یکی از اثرات این جشنواره آن بود که شاهنامه فردوسی در میان توده های مردم احیا شد. (ویکیپدیا) س 

محقق: ندا بلوری 
:منبع
با استفاده از کتاب «تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم»، جلد پنجم
به قلم جعفر شهری
کد مقاله در آرشیو پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان:س
ikv krhgd



در یوتوب
برای مشاهده فیلم ویدئویی این مقاله. کلیک کنید.س 

 مقاله بصورت صوتی برای نابینایان
نقالی از مرشد ولی الله ترابی

۱۹ تیر ۱۳۹۸

داستان فصل: خواب یک پروانه






ناگهان خود را بر روی تنه درختی یافته بود در حالیکه به ماری می نگریست که به دور یکی از شاخه های فوقانی همان درخت حلقه زده و تا سینه ،خود را در میان زمین و آسمان به طور شق و رق نگاه داشته بود، گویا قصد صید طعمه ای را داشت.  پروانه با خود اندیشید : "آیا مار دم دارد؟ "ولی با نگاهی دیگر بر مار به این نتیجه رسید که جز دم چیز دیگری ندارد ! او از طرز فکر دیالکتیکی خود به خنده افتاد و با خود گفت: " آه باز هم از آن افکار بیهوده انسانی !" و دوباره با نظری به مار و پوست چرم مانندش با آن چشم های خیره و هیز و آن زبانی که در هر ثانیه چندین و چند بار به شکل تهدید آمیزی از دهان بیرون آورده و دوباره به سرعت برق آن را می بلعید ،احساس نفرت و دلهره کوچکی نمود در صورتیکه مار هرگز به وی حمله نکرده و هیچگاه وی و یا یکی از هم تیرگانش را طعمه قرار نداده بود. حتی وقتی که این پرندگان ظریف و کوچک ، سهون بر روی پشت این خزندگان چندش آور می نشستند. س
پس این احساس تنفر از کجا آمده بود؟ پروانه با حالتی افسرده اندیشید: س
س" آه خدایا تا به حال چنین احساس غریبی را نداشته ام ، حالم خوش نیست . " ولی پس از لحظه ای تامل دریافت که این جمله نیز از عواطف جدید و نوظهور درونیش منشا یافته است و این خود نیز امری بود غریب . مگر نه آنکه رفتار حیوانات همگی غریزیست ودر این پروسه ،عواطف ، با این شکل، جایگاهی ندارند!. پروانه زیبا با احساس گرسنگی، از روی تنه درخت پر زد و در عرض چند ثانیه خود را در میان گلزاری که درست در چند قدمی درخت پیر ولی استوار بید مجنون قرار داشت یافت . اما درست در لحظه ای که قصد فرود بر روی گل زنبقی که معمولن مخزن شیره مورد علاقه اش بود ، به شک افتاد و با موذیگری زیاد به مقایسه آن گل با گلی که گمان می برد سوسن نام داشته باشد پرداخت . قبل از آن، او هرگز به اسامی گلها نیاندیشیده بود و حتی نمی دانست نام این گیاهان زیبا که وجودشان برای وی و همنوعانش مسئله ای بس حیاتیست ، گل می باشد. س
راستی این افکار که مخصوص انسانهاست ، یکباره از کجا به ذهنش می رسید؟ تا به حال هر گاه احساس گرسنگی نموده بود  به روی اولین گلی که او را به طرف خود جلب کرده نشسته و از شهد آن نوشیده بود و با امواج ذهنی خود بدون آنکه درباره آن بیاندیشد با گل به گفتگو پرداخته و باز با همان تاکتیک از وی تشکر کرده بود که این تشکر هم نوعی رضایت خاطر بود که تنها با طرز فکر انسانی می توان آن را تشکر نامید وگرنه در قاموس حیوانات کلامی برای آن یافت نمی شد. س
پروانه به یاد آورد که هرگز تا آن روز به فکر آنکه کدام گل دارای شیره بیشتر و خوش طعم تری می باشد نیافتاده است و اما اینک باید بال زنان در هوا معلق مانده از تصمیم گیری عاجز باشد و همین مسئله او را کلافه کرده بود. «آه خدایا مرا چه می شود ؟»س
در همان حال که پروانه درگیر جدال درونی در مورد حالات روانی جدی خود بود، در مواجهه با پروانه ای دیگر، به بالهای خود نگریست و در اولین نظر چهار رنگ را بر روی آنها تشخیص داد ، زرد ، بنفش ، قرمز و سبز . با خود اندیشید: س
س" از این هم بیشتر است! و این بار با نگاهی موشکافانه به آنها خیره شد و درحواشی رنگهای اصلی ، چندین رنگ دیگر را هم تشخیص داد:  آبی آسمانی ، سیاه پر کلاغی ، طلایی ، مسی .............و با این مقایسه، خود را زیباتر از پروانه دیگر یافت ، از اینرو بدون آنکه به ارتباط ذهنی دوست خود ،همانی که انسانها به آن سلام واحوالپرسی می گویند پاسخ گوید ، پرزده بر روی ساقه ای از یک گیاه ضخیمتر که در سطحی بالاتر قرار داشت نشست. پروانه دیگر بدون اینکه از این جریان برنجد و یا کوچکترین ناراحتی به دل بگیرد پر زد و با همان شادابی و نشاط همیشگی و غریزی از دوست پر افاده خود دور شد و در هوا به بازیگوشی پرداخت . در این گیرودار ناگهان فکری اضطراب آمیز خاطر شاپرک را آزرد و او را به شدت به دلشوره انداخت. به یادآورد که در صورت فرارسیدن زمستان آذوقه ای ذخیره ندارد و در هنگام گرسنگی حتمن خواهد مرد. این اندیشه چنان قلب کوچک او را به تپش انداخت و سرش را به دوران آورد که از روی ساقه درخت، چرخی خورد و برای لحظه ای به حال سقوط درآمد، اما خوشبختانه توانست سریع به خود آید و با فرود بر روی برگ گیاهی ، تعادل خود را به دست آورد و در پی آن، به فکر چاره ای برای حل این معضل بیافتد : " آه چه می توانم بکنم ، آیا امکان ذخیره کردن شیره گل موجود است؟ اما چگونه ؟ "س
پروانه ظریف و زیبا ، با دلمردگی عجیبی که ویژه زندگی و روابط حیوانات نبود و دراین دنیای آزاد از زبان، کاملن بی معنا می نمود با خود اندیشید : "مرا چه می شود ؟ چرا نمی توانم مانند این کرم لغزان و لزج و یا آن پینه دوز با آن باله های کوچک و مسخره که حتی به زیبایی بالهای من هم نیست و یا همانند همنوعان خود و حتی به شکل این گلهای تابستانی ، شاد و بی غم و رها زندگی کنم ؟ چرا این افکار لحظه ای مرا به حال خود نمی گذارد تا با پروازی بی دغدغه ، در میان این گلها ،عطر دلپذیر آنان را استشمام نموده با خیالی آسوده ، مانند زنبوری از شیره آنها بهرمند شوم ؟ س
پروانه بی نوا حتی نمی توانست بیاد آورد که قبل از آنروز ، به همان صورتی که آرزو دارد می زیسته. س
 ..........................

لی ناگهان به طور غیره مترقبه ای خود را درون اتاقی محبوس یافت و بی آنکه لحظه ای تردید به خود راه دهد اولین دری را که یافت باز کرد. این درب به حیاط کوچکی منتهی می شد که در نهایت ظرافت و دقت به سبک چینی و با درختچه ها و گل ها و آبگیرها با پل های مینیاتوری کوچک تزیین یافته بود . لی با ورود به این باغ، احساس تازه ای یافت ، احساسی خود جوش و طبیعی ، بدون آنکه اساسن به آن بیاندیشد . خون تازه ای بود که در رگهایش جاری شده بود . لی در کنار مجموعه زیبایی از گیاهان بامبوس که در درون آبگیری کوچک روئیده بودند در فضایی بس دلخواه نشست و با دقت به تلألو نور خورشید که از لابلا ی این نی های سبز رنگ و از برخورد این انوار با آبگیر و انعکاس آن ، سایه روشن بسیار زیبا و خیره کننده ای را ساخته بود نگریست و در لحظه اول بدون کوچکترین اختیاری به طور غریزی توانست با این طبیعت زیبا ارتباط برقرار کند . تک تک فوتونهای نور ، که هر کدام پیام و وظیفه ای ویژه برعهده داشتند را حس کند، به نسیم ملایمی که از دور دستها وزیده و خود را به این باغ رسانیده و بر روی صورت وی می غلتید عشق بورزد ، روح زندگی و بودن را در شفافیت و خنکی آب ببیند و به بامبوسهای مقتدر و بلند بالا احترام بگذارد . محبت ساکنان این آبگیر را بپذیرد و متقابلن به آنها مهر بورزد و همراه کل مجموعه به ستایش یکتای بی همتا بپردازد . لی در همان ثانیه های اول ، خود را جزئی از این محیط حس کرده بود و اینک به طور غریبی می توانست با لذت بردن از انرژی بی پایانی که در محیط حس می کرد و همراه محیط ، بدون ادای کلام و یا یافتن حالتی خاص ، بطور کاملن غریزی به ستایش تثبت کننده این انرژی بپردازد . س
در مکاتب مذهبی مختلف در چین ، برای یافتن تمرکز ، احتیاج به داشتن حالت و وضعیت خاصی است که لی از همان اوان کودکی بدان خو کرده بود و هر گاه که قصد عبادت داشت ، گوشه ای خلوت را می یافت و به حالت دو زانو می نشست و دستها را روی رانهای خود می نهاد و ستون فقرات را راست می کرد........اما در این زمان او برای یافتن این تمرکز احتیاجی به این حالت و مراقبه هایی از این نوع را نداشت . او خودِ تمرکز و عین ستایش بود . چیزی که برای خود لی کاملن جدی می نمود ، حالت رهایی و آزادی و سبکبالی و آرامشی بود که تاکنون آن را نیازموده بود. او می توانست به همان راحتی که در این طبیعت کوچک فرو رفته ، در مجموعه طبیعی دیگری نیز فرو رود. او می توانست مار را ببیند و به جای آنکه در صدد فرار و یا کشتن آن برآید، به دوست داشتن آن بپردازد ، به مشاهده گلها بنشیند و امواجی از عشق را به سوی آنها گسیل دارد و یا عاشقانه با پینه دوزی گفتگو نماید .   برای لی محل خواب مفهومی نداشت، او می توانست به راحتی 
در زیر درخت کامیلیا با آن گلبرگهای درشت و سفید و صورتیش بخواب رود و صبح سحر با فرو آمدن اولین قطره شبنم از گلهای زیبای درخت ، بر روی گونه اش ، از خواب عمیق و بی کابوس خود برخیزد و باز عشق و شادی را تجربه کند . چیز دیگری که در لی شکوفا شده بود ، آن بود که وی تمامی رفتارها و روابط خود را بدون برنامه ریزی و اندیشه ، در اصل غریزی انجام می داد. او قادر بود نیاز گل به نوشیده شدن شهدش توسط زنبور و یا پروانه ای را درک نماید . او می توانست مقصود و هدف از سبز بودن برگ درخت اقاقیا را حس کند و به راز زاد و میرهای نا پاینده موجودات کوچکی که همانند رفیق، آنها را دوست می داشت پی ببرد ، زوزه باد را چون با شکوه ترین سمفونیها بشنود و اثرات رویندگی آن را بر خاک و گیاه مشاهده نماید.س
لی در جهانی دیگر بسر می برد ، جهانی بی اضطراب و سرشار از بالندگی و انرژی . فقط کافی بود که بخواهد تا بتواند بی درنگ دراین دنیا غوطه ور شود . دنیایی که در آن نیازی به کلام برای ارتباط نبود و با پرواز بر فراز این مکان ، از زیبائیهای آن لذت می برد ، مکانی بدون تنش ، نگرانی ، دلشوره و قیاس . او خودش بود ، همانگونه که حس می کرد نه آنطور که ظاهرن می نمود. دنیای کوچک او تا بی نهایت وسعت داشت و این بیکرانی سرشار از انرژی بود و عشق و ستایش . س
......................

پروانه زیبا و افسرده ، به سردرگمی بی پایانی گرفتارآمده بود که فرار از آن غیر ممکن به نظر می آمد . دشتها و باغها برایش کوچک می نمودند و از درک عطر گلها عاجز شده بود و این همه ، خیلی بیش از حد تحمل موجودی بود به لطیفی این پرنده کوچک . او با خود می اندیشید : س
س " آیا ممکن است چشم باز کنم و تمامی این صحنه ها را قسمتهایی از یک کابوس و یا یک شوخی ابلهانه بیابم ؟ " س
 و با این مشغله فکری بود که پروانه از پرواز خود ، تنها چیزی که هنوز از آن لذت می برد ، خسته شد و بر روی برگ گلی از درخت کامیلیا که در حیاطی کوچک با تزئینات و باغبانی کاملن چینی ، روئیده بود فرود آمد . این فضا و محیط برایش آشنا می نمود. در واقع حسی غریب وی را بدانجا کشیده تا او را با چیزی آشنا کند! س
پروانه از بالای درخت به سهولت مردی را دید که فارغ  بال در زیر درخت کامیلیا دراز کشیده و به خواب شیرینی فرو رفته است . همان حس غریبی که پروانه کوچک را تا به اینجا آورده بود دوباره در وی جوشیدن گرفت و او را وادرا ساخت تا با مانوری نرم ، به آرامی روی سینه مرد نشسته، به او خیره شود. درآن حال، پروانه در شگفتی عظیمی فرو رفت و از آنهمه آرامش و بی نیازی غبطه خورد . پروانه در همان حال به خواب عمیقی فرو رفت و در آن خواب دید که مشغول آبیاری درختان و کندن علفهای هرز و کوتاه کردن چمنهای این باغ می باشد، بدون آنکه دنیای درونی این محیط را کاملن درک نماید. س
ساعتی بعد مرد، سراسیمه از خواب برخاست . پس از اندکی تامل ، با چابکی از جای جست، گویا چیزی به خاطرش رسیده باشد، دستکش باغبانی خود را به دست کرد ، مشغول آبیاری درختان و کندن علفهای هرز و کوتاه کردن چمنهای باغ شد ، بدون اینکه حقیقتن دنیای درونی این محیط را درک نماید . س
در روی نیمکتی در زیر درخت کامیلیا ، جایی که چند ساعت پیش، مرد ، فارغ از دنیا دراز کشیده بود ، پروانه ای با بالهایی به رنگ بنفش ، قرمز ،زرد و سبز با حواشی مشکی پرکلاغی و طلایی مسی به چشم می خورد که شاد و بی خیال روی آن سکو ، زیر درخت کامیلیا نشسته بود، اما لحظه ای بعد با دیدن مرد، بالهای خود را بر هم زد و شاد و بازیگوش به پرواز درآمد و با پرواز خود عطری پر شعف و انرژی بر فضای باغ پراکنده نمود. س
پروانه به حال مرد غبطه نمی خورد . او حتی دیگر فکر نمی کرد. س
مرد لحظه ای قد راست کرد و با دیدن پرواز شاپرک زیبا ، به حال او غبطه خورد و برای دقایقی ندانست که کیست. انسانی که خواب دید پروانه است، و یا پروانه ای که خواب می بیند انسان است!س 
   
منبع: س
«از کتاب «معجزه گوادلوپ
نویسنده: فرامرز تابش

در یوتوب                                                                             
برای مشاهده فیلم ویدئویی این مقاله، اینجا کلیک کنید.س